ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ایمان من,عشق من,پسر عزیز من ، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
 کیان نازنین من کیان نازنین من، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

♛ایمان هدیه آسمان♛

روزهای بزرگ شدنم

عشق عزیز من امروز داشتم عکساتو نگاه میکردم,باورم نمیشه به این زودی پنج و نیم سال گذشت. پنج و نیم ساله که من مادر شدم...... پنج و نیم ساله که تو هر لحظه و هر دقیقه کنارم بودی........ ای خدا......چقدر زود گذشت. چقدر خوش گذشت. چقدر دلم برای کوچیکیات تنگ شد..... چقدر دلم میخواد برگردم به اون روزا..... من همیشه دلم یه بچه سالم و سفید و خوشکل و تپل و خندون میخواست,عزیز دلم تو همونی بودی که من میخواستم...... واقعا چه لذتی تو دنیا بالاتر از مادر شدنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خداوندا هر چقدر شکر کنم باز هم خیلی کمه ممنونم خدا جونم صدها هزار بار. ( پسرکم دوستت دارم , عاشقتم ) ...
28 فروردين 1392

محض مزاح

غضنفر زنگ میزنه پیتزافروشی میگه:دو تا پیتزا میخواستم.طرف میگه:ببخشید به نام کی؟ میگه:شرمنده اصلا حواسم نبود‚به نام خدا من دو تا پیتزا می خواستم. ...
27 فروردين 1392

خوشتیپ مامان

برای پروژه سیارات که تو مهد باهاتون کار میکردن احتیاج به کتاب داشتیم که یکروز با همدیگه رفتیم کتابخونه و بعد از کلی گشتن بالاخره کتاب مورد نظرتو پیدا کردی. تو طراوت بهاران,تو سخاوت زمینی در کرانه های قلبم بهترین بهترینی. ...
26 فروردين 1392

ویروس یابی ایمان من

پسرم , نفسم , عشقم تازگیا یکی دیگه از استعدادهای منحصر به فردت رو کشف کردم اون هم قابلیت فوق تصور ویروس یابیته به طوری که اگه در هشتاد کیلومتری تو یه ویروس همینجوری برا خودش راه بره و اصلا به شما کاری نداشته باشه,شما سریع جذبش میکنی و هیچی دیگه اون ویروس بدبخت رو از زندگی ساقطش میکنیم( با هم) آخه عزیز من به اون ویروسا چیکار داری ؟اونا بهت کار ندارن تو خودت میری سراغشون! مثل همین روز جمعه پریروز که رفتیم بیرون با مادرجون و عموها , شما دوباره یکی از این ویروسای بیچاره رو شکار کردی و دیروز و امروز با هم پدرشو درآوردیم دیروز اون ویروسه حالتو گرفته بود و زیاد سرحال نبودی ولی امروز خدارو شکر بهتری. ...
25 فروردين 1392

تقدیر

روزی مردی هراسان وشتابزده نزد حضرت سلیمان امد و گفت:امروز عزراییل را دیدم که با خشم وغضب به من نگاه میکرد و میخواست جانم را بگیرد مرا به دورترین نقطه ی دنیا بفرست. حضرت سلیمان به باد فرمان داد که مرد را به هند بفرستد. بعد از مدتی حضرت سلیمان از عزراییل پرسید:چرا به آن مرد با خشم و غضب نگاه کردی و او را ترساندی؟ عزراییل جواب داد:نگاه من از روی خشم نبود,از روی حیرت بود چرا که خداوند فرمان داده بود که من جان آن مرد را در هند بگیرم و من متعجب بودم که او چگونه میخواهد در این فرصت کم به هند برود. بی جهت خود را مرنجان,از قضا نتوان گریخت نوش جان باید کنی حق هر چه در پیمانه ریخت   ...
21 فروردين 1392

من عاشق تو هستم.............

من عاشق تو هستم............. عاشق چشمانی که اقیانوسی از آرامش را در خود دارد. عاشق دستانی که خداوند نوازش را با الهام از آن معنا کرده است. و و عاشق لبخندی که زیبایی را تمام و کمال به تصویر می کشد. دوستت دارم نفسم,عشقم,عمرم   ...
13 فروردين 1392
1